مليكامليكا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
محمد حسن و امیر حسنمحمد حسن و امیر حسن، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

ملیکا جون (شروع زندگی جدید مامان و بابا)

ملیکای حاضرجواب

ملیکا جون چند وقته حسابی حاضر جواب شده البته خودم متوجه شدم چند هفته پیش مامانم خونمون بود و حرف مکه رفتن افتاد (من و شوهرم و ملیکا اسم نوشتیم برای مکه) و مادرم به من گفت: کاش اسم من رو هم می نوشتید بعد گفت حالا که اسمم رو مکه ننوشتید بیا با هم یه سفر زیارتی سوریه یا کربلا یا حداقل یه مشهد با هم بریم . بعد یه دفعه یادش اومد که پاسپورت نداره و گفت آخرش هم برام پاسپورت نگرفتی؟ ملیکا که توآشپزخونه بود و من اصل فکر نمی کردم حرف های ما رو متوجه میشه یه دفعه اومد و به مامانم گفت : مامان اکی (مامان من) تو خیلی رو داری همش به مامان من میگی تو رو این ور و اونور ببره! من که دیدم مامانم ناراحت شد ملیکا رو بردم تو اتاقش و حسابی دع...
21 آبان 1390

ملیکا و عید قربان

معلم ملیکا در مورد عید قربان صحبت کرده بود ملیکا تا از مدرسه اومد گفت : مامان مامان فردا عیده نه از اون عیدایی که تو عیده!!!!! عید قربانه   بعد در مورد این که خانمشون داستان حضرت ابراهیمو براشون تعریف کرده و در مورد عید قربان صحبت کرده توضیح داد و داستانش رو گفت. البته خیلی بامزه تعریف میکرد. عزیزم ملیکا جون امیدوارم عیدای زیادی رو ببینی همیشه همیشه موفق باشی و از یاد خدا غافل نشی   این عید بزرگ را به همه مسلمان جهان تبریک می گویم
15 آبان 1390
1